درس هایی از کرونا ویروس

از خواب پا می شوم و احساس می کنم کمرم دارد آلارم می دهد .عنقریب است که رشته کمرم پاره شود . این احساس را چون سال های بسیار کمر درد داشته ام احساس می کنم . به روی خودم نمی آورم و به سمت دستشویی می روم صورتم را می شویم ، مسواک و حرکت به سمت کار … اما کمرم مجال نمی دهد و دیگر راست نمی شوم وای خدای من چرا چنین شد؟

هیجکس بهتر از خودم نمی داند .شعر نیما را زمزمه می کنم : من نیازی به طبیبانم نیست . به جز آسودن درمانم نیست . شرح اسباب من شب زده در پیش من است …

به خانه باز می گردم ، کمر درد امانم را بریده ، دستکشی که در دست دارم احساس می کنم بسیار آلوده است و باید آنرا عوض کنم اما آلان دستکش ندارم باید تا خانه تحمل کنم .باید کلید را از کیفم درآورم . چه مصیبت بزرگی … با هر زحمتی است به خانه می رسم لباس هایم را در قرنطینه ای که در ابتدای آپارتمان با همسرم تعیین کرده ایم در می آورم . شستشوی دست ها با هزاران زحمت و خود را به تخت می رسانم و می افتم … با خودم می گویم وای خدای بزرگ این جه بدبختی است که گریبانمان را گرفته ؟این چه وقت کمردرد بود؟ چرا؟

یادم می آید از زمانی که کرونا ویروس آمده ده روزی هست که برای ورزش از ترس این پدیده ترسناک نرفته ام .وای چقدر وحشتناک … احساس می کنم که این درد از کم تحرکی است … وقتی ورزش می کنی متوجه نیستی چه کمک شایانی از آن می رسد ؟ با خودم فکر می کنم چیزی به پایان سال نمانده تقریبا دو هفته چقدر زود گذشت . اما امسال مثل هر سال نمی شود به شمال برویم چقدر بد اینطور نیست ؟ امسال حتی آخر سال به بازار هم نمی توانم بروم کاری که هر سال پایان سال برایم حالتی نوستالوژیک دارد .چقدر بد؟ لیگ برتر فوتبال هم تعطیل شد دیگر از مسابقات فوتبال هم خبری نیست .چقدر بد؟ سینما و تئاتر هم تعطیل شده .چقدر بد ؟ با همسرم دیگر بیرون نمی رویم .چقدر بد؟ چکار باید کنیم ؟ درد کمر را فراموش می کنم . چه بدیهیاتی در زندگی داشتم و تا امروز آن را واقعا به معنای یک موهبت نمی دیدم ؟ از اینکه می توانستم با دیگران باشم و اکنون از دیگران باید فرار کنم و با دیگران بودن خطرناک ترین کار ممکن است . می توانستم به ورزش بروم و ورزش عین آب خوردن بود اکنون برایم در بین آدم های دیگر ورزش کردن مثل رفتن میان جزامی ها تلقی می شود. چه نعمتی داشتم و خودم خبر نداشتم . هر وقت دلم می خواست گاز ماشین را می گرفتم و می زدم سمت شمال اما الان با چه مجوزی این کار را کنم ؟ حتی رفتن پیش عزیزانم هم برایم مثل سراب شده چون می ترسم ناقل باشم و آنها جزو پر خطر ها محسوب می شوند. یعنی از دیدن و کنار عزیزان بودن هم محروم باید بود؟ چقدر رفتن نزد عزیزان برایم گاهی سخت بود اما الان برایم به آرزو می زند . نه برای تنبلی سابق بلکه برای حفظ سلامتی عزیزانم … وای خدای بزرگ این دیگر جه مرضی بود که به جانمان افتاد؟

با خودم رو راست می شوم .چه نعمت های بدیهی داشتم و برایم بدیهی بود اما اکنون از آن بی بهره ام ؟ گاهی واقعا انسان نمی تواند درک کند که بلا می تواند آموزنده باشد . کرونا برایم درس های بسیاری داشت . قدر داشته هایم را که بدیهی به نظر می رسید را بیشتر بدانم . دلم برای رفتن به یک رستوران خوب تنگ شده . لذتی که شاید همیشه برایم بدیهی به نظر می رسید اما اکنون دلتنگش شده ام . دلم برای ورزش کردن با دوستان تنگ شده . برای پدرم ، مادرم و استادم … وای خدای من کرونا درس بزرگی بود که بدیهیات می تواند آرزو باشد . خدایا فرصتی دیگر به من بده تا هر روزم یک فرصت برای تغییرم باشد .خدایا روزهای بی کرونا را به ما برگردان .الهی آمین

شاهین سلطانی مدرس تحلیل رفتار متقابلTA

Leave a Reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *